هي فلاني!
ميداني؟
ميگويند رسم زمانه چنين است!
مي آيند ، مي مانند ، عادتت ميدهند و ميروند؟
و تو تنها مي ماني…
راستي رسم تو چيست؟
مثل فلانيهاست؟؟
++++++++++++++++++++++++++++
يک غريبه مي خواهم بيايد بنشيند فقط سکوت کند و من هـي حرف بزنم و بزنم و بزنم…
تا کمي کم شود اين همه بار …
بعد بلند شود و برود انگار نه انگار…
++++++++++++++++++++++++++++
سفري بايد کردتا به عمق دل يک پيچک تنها که چرا ، اين چنين سخت به خود مي پيچد، شايد از راز درونش بشود کشفي کرد ، شايد اوهم دلتنگ است ؛ شايد…
++++++++++++++++++++++++++++
کفشهايت کو؟
ميخواهم آنها را بردارم تا توام مثل بي وفايان هوس رفتن نکني
++++++++++++++++++++++++++++
کسي چه ميداند…
من…
امروز…
چندبار فرو ريختم…
چندبار دلتنگ شدم…
از ديدن کسي که…
فقط پيراهنش شبيه تو بود…
++++++++++++++++++++++++++++
ديگر فرصتي براي پيامک نيست ، دست واژه ها را مي گيرم و به ديدنت مي آيم ، دلتنگيت در هيچ پيامي نمي گنجد
++++++++++++++++++++++++++++
پاييز است ، اندوه را به برگ بسپار تا با خزان برگ ، اندوه نيز از دلت زدوده شود
++++++++++++++++++++++++++++
@. . .
+ (
/@. . .
گوشيتو کج بگير ، ببين از دوريت چي ميکشم!
++++++++++++++++++++++++++++
کل اسم هاي تو موبايلم رو به اسم تو تغيير دادم
حالا هرروز بهم زنگ ميزني
يکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغيير صداهم ميدي
من که ميدونم تو هم دلت تنگ منه . . .
.
++++++++++++++++++++++++++++
بگذار که درها همگي بسته بمانند
وقتي که نگاهي نگران پشت دري نيست
++++++++++++++++++++++++++++
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را نديدم
تو آنقدر نخواستي که هيچ چيز از من نديدي
.
++++++++++++++++++++++++++++
و امان از اين بوي پاييزي و آسمان ابري
که آدم نه خودش ميداند دردش چيست و نه هيچ کس ديگر
فقط ميداند که هرچه هوا سردتر ميشود
دلش آغوش گرم ميخواهد
++++++++++++++++++++++++++++
تمام تنم مي سوزد از زخم هايي که خورده ام
دردِ يک اتفاق که شايد با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ويرانم مي کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
مي فهمي ؟
به انتهايِ بودنم رسيده ام ؛
اما اشک نمي ريزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدي که درد مي کند
++++++++++++++++++++++++++++
خــوب ِ مــن ،
همين جا درون شعرهايم بمان
تا وسوسه يِ دوستت دارم هايِ دروغينِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمين هايِ دورِ احساس ؛
من اينجا هر روز با تـو عاشقي مي کنم بي انتها
شعرِ من بهانه ايست براي مـا شدن دستهايمان
تا تکرارِ غريبانه يِ جدايي را شکست دهيم
.
++++++++++++++++++++++++++++
روزي ميرسد که با لبخند تو بيدار ميشوم
اين روز هر زمان که ميخواهد باشد
فقط باشد
++++++++++++++++++++++++++++
درنبودت با سايه ام به جاي توحرف ميزدم امروز که هوا ابري است تنهاي تنهايم
++++++++++++++++++++++++++++
قسم به تين وعنکبوت به مرغ باغ ملکوت ازته دل برات بگم دنيافداي تارموت .