loading...
دوستانه
امیر عباس بازدید : 172 سه شنبه 11 مهر 1391 نظرات (0)

 

رفیق دامادمون که خیلی هم وضش خوبه از فرانسه اومده بود خونه خواهرمینا,
منم کلی باهاش گرم گرفتم و از درس و کار و اینا باهاش حرف زدم,
آخرش که داشتن میرفتن براش پا شدم کلی ابراز خوشحالی از آشنایی و اینا کردم
ایلیا بچه خواهرم یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخته میگه
"
دایی علی انقد نمی خواد الکی جلوش خم و راست بشی و پاچه خواری کنی, دختربزرگشو شوهر داده, دختر کوچیکشم قولشو واسه من گرفته مامانم "

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبلاگی متفاوت برای همه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 85
  • بازدید ماه : 81
  • بازدید سال : 2,323
  • بازدید کلی : 22,416