اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینشاز هتل برمی داشت و به محل کار می برد. ماه سپتامبر بود و هوای سوئد دراین ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو باماشین شخصى به سر کار می آمدند.
ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم وهمکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ماکلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. روز اوّل، منچیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارمگفتم:
"آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت:چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم.
بعد ادامه داد: باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرترمی رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع بهسرکارشان برسند.