loading...
دوستانه
امیر عباس بازدید : 99 سه شنبه 11 مهر 1391 نظرات (0)

 

در يك پارك زني با يك مرد روي نيمكت نشسته بودند و به كودكاني كه در حالبازي بودند نگاه ميكردند. زن رو به مرد كرد و گفت پسري كه لباس ورزشي قرمزدارد و از سرسره بالا ميرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زيبايي ودر ادامه گفت او هم پسر من است و به پسري كه تاب بازي ميكرد اشاره كرد .
مرد نگاهي به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : سامي وقت رفتن است .
سامي كه دلش نميآمد از تاب پايين بيايد با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقيقه . باشه ؟
مرد سرش را تكان داد و قبول كرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقايقي گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامي دير ميشود برويم . وليسامي باز خواهش كرد 5 دقيقه اين دفعه قول ميدهم .
مرد لبخند زد و باز قبول كرد . زن رو به مرد كرد و گفت : شما آدم خونسردي هستيد ولي فكر نميكنيد پسرتان با اين كارها لوس بشود ؟
مرد جواب داد دو سال پيش يك راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواريزير گرفت و كشت . من هيچگاه براي تام وقت كافي نگذاشته بودم . و هميشه بهخاطر اين موضوع غصه ميخورم . ولي حالا تصميم گرفتم اين اشتباه را در موردسامي تكرار نكنم . سامي فكر ميكند كه 5 دقيقه بيشتر براي بازي كردن وقتدارد ولي حقيقت آن است كه من 5 دقيقه بيشتر وقت ميدهم تا بازي كردن و شادياو را ببينم . 5 دقيقه اي كه ديگر هرگز نميتوانم بودن در كنار تاماز دسترفته ام را تجربه كنم

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
وبلاگی متفاوت برای همه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 132
  • بازدید ماه : 128
  • بازدید سال : 2,370
  • بازدید کلی : 22,463