loading...
دوستانه
امیر عباس بازدید : 64 سه شنبه 11 مهر 1391 نظرات (0)

 

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش‌های قرمز رنگ باحسرت نگاه کرد بعد به بسته‌های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرفپدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم‌هایت را بفروشیآخر ماه کفش‌های قرمز رو برات می‌خرم." دخترک به کفش‌ها نگاه کرد و با خودگفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت ١٠٠ نفر زخم بشه تا ..... و بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه ..... خدانکنه ..... اصلآ کفش نمی‌خوام.

امیر عباس بازدید : 49 سه شنبه 11 مهر 1391 نظرات (0)

 

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مركبی نداشت پیاده سفر كردهو خدمت دیگران میكرد . تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزمبه اطراف رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال ویجویا شد و دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناهاورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند. چنددرهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .مرد بینوا گفت مرا رضایت نیستتو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به زانكه هفتاد بار زیارت آن بناكنم

تعداد صفحات : 21

درباره ما
وبلاگی متفاوت برای همه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 25
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 53
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 211
  • بازدید ماه : 541
  • بازدید سال : 2,783
  • بازدید کلی : 22,876